بازم گم شدم ، البته این دفعه اول نیست که قبرمو گم می کنم ، هر پنج شنبه که آدما زیاد میشن ، قبر منم زیر دست وپاها گم میشه ، هی میگم روزای تعطیل از خونه بیرون نیام ، نمیشه ، یه پیرزنه وراج تو قبر بغلیمه ، تا صبح حرف میزنه ،می خوام خونمو عوض کنم ولی همه اتاقا پره ، دیگه از مردن هم خسته شدم!!!!!!
« قسمتی از یادداشتای من وقتی میمیرم » راد